آن که با دست کوتاه ببخشد او را با دست دراز ببخشند [ مى‏گویم : معنى آن این است که آنچه آدمى از مال خود در راه نیکى و نیکوکارى بخشد ، هرچند اندک بود خدا پاداش آن را بزرگ و بسیار دهد ، و دو دست در اینجا دو نعمت است و امام میان نعمت بنده و نعمت پروردگار فرق گذارد ، نعمت بنده را دست کوتاه و نعمت خدا را دست دراز نام نهاد ، چه نعمتهایى خدا همواره از نعمتهاى آفریدگان فراوانتر است و افزون چرا که نعمتهاى خدا اصل نعمتهاست و هر نعمتى را بازگشت به نعمت خداست و برون آمدن آن از آنجاست . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :5
کل بازدید :269387
تعداد کل یاداشته ها : 180
03/11/30
12:19 ص
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
شقایق صحرایی[2]
چقدر تصفیه شدن خوب است. هر آدمی یک « حضرت آدم» است. خاکی سفت و سخت رسوبی چون سفال که از سیل جاری و خروشان و خرمی برانگیز بر زمین می ماند و می بندد و صدها بذر امیدوار شکافتن و هزارها ساقه ی نازک و بی تاب روئیدن و از خاک به خورشید سر زدن را در زیر می گیرد و خفه می کند و می پوساند ... و آنگاه در این خاک رسوبی «روح خدا» و سپس آگاهی بر همه ی نام ها و در نتیجه سجده ی تمامی فرشتگان در پایش و از آن پس داستان بهشت و تنهایی و نیاز به جفت و خلق حوا از خاک آدم و عصیان و هبوط به این زمین و حیرت و طرد و غربت و محکومیت رنج و جنگ و عطش و توبه و ناله ی بازگشت و ضجه ی این گیلگمش در زیر این آسمان غریب و سرد و سنگین که بر روی سینه اش افتاده است و نفس کشیدن را بر او عذاب کرده است و سخت ترین فصل این سریال خود « زندگی »، درام مصیبت بار و تحمل ناپذیر « زندگی کردن»! که آدمی در آن تجزیه می شود و بدان آلوده ...

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
برای دخترم ... عناوین یادداشتها[153]

 با یاد دوست 

 

امروز روز اول سی و یک سالگیم است ... 

برای من سی و یک سالگی با انتظاری زیبا آغاز شد ... 

انتظاری که به روزهای پایانیش نزدیک می شوم ... 

گاهی هوس می کنم برای دخترم وبلاگی ایجاد کنم و زندگی سایبریش را خودم پیش از تولدش کلید بزنم ... گاهی با خود فکر می کنم همین بشنو از نی را به او تقدیم کنم ... 

اما دلم نمی آید به این زودی ها اسیر این فضای مجازیش کنم ... 

دلم می خواهد اول با کاغذ و مداد اخت بگیرد و بعد راهی این مجازستان شود ... 

نمی دانم ... فرقی نمی کند ... دیر یا زود او هم اسیر می شود ... 

و شاید نباید از مزایای فضای سایبری خیلی هم دور بماند ... 

به هر حال تا آن روز وقت زیادی هست ...

اول از همه باید او بیاید ... 

باید بیاید و زندگی را به سبک خود تعبیر کند ... 

آنوقت هر کجا خواست برود و بیاید ... 

زندگی به سبک او! 

چه زیبا ... چه تازه و چه باطراوت! 

او که بیاید من یک نسل به عقب می روم و او نسل پس از من می شود ... 

دخترم که بیاید زندگی خواه ناخواه رنگ دیگری به خود می گیرد و من ترجیح می دهم که او خود این رنگ را برای خود انتخاب کند ... 

دخترم شاید شبیه من باشد ... اما فقط "شاید" 

شاید هم اصلا شبیه من نباشد ... 

به هر حال هرگونه که باشد ادامه من است ... و شاید همین کافی باشد ... 

هرگز نمی خواهم شبیه من باشد ... 

دختر من باید برتر و بزرگتر و والاتر از من باشد ... 

این است آنچه مرا کفایت می کند ... 


94/9/24::: 5:14 ع
نظر()